ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

زبان حال بابا و مامان

زبان حال بابا و مامان مي خوام براتون از حال و روز بابايي وماماني بگم. راستي راستي اين ادم بزرگها چقدر عجيبن!!!براي رسيدن به چيزي كه ميخوان چقدر نقشه ميكشن وحرف ميزنن و تاوقتي بهش نرسن ول كن ماجرا نيستن. همين بابا ومامان من از وقتي كه فهميدن من قراره دي ماه پيششون بيام و وارد جمع دونفره شون بشم سر ازپا نميشناسن.تا بيكار ميشن همش از ارزوهاشون ميگن و در مورد من صحبت ميكنن. كسي هم نيست بهشون بگه اي بابا شما خسته نشدين از حرفهاي تكراري در مورد يه موجودي كه هنوز بينتون نيست صحبت ميكنيين...مگه دنياي شما ادما چطوريه كه برا اومدن من اينقدر لحظه شماري ميكنين؟ يه جمله از بابابزرگ و مامان بزرگ ياد گرفتن همش تكرار ميكنن كه ني ني كوچولو تا وقت...
31 شهريور 1390

ماه هفتم

ماه هفتم چند روز ديگه ماه هفتم بارداري مامان جونم شروع ميشه و من بجاي ماماني دچار استرس دوران بارداري شده ام. آخه از مامان جونم به خاطر اين همه اذيت و دردسرها خجالت مي كشم.ولي چه كنم كه نيازهاي غذايي من بيشتر شده، وبه خاطرهمينه كه  دفعات غذا خوردن ماماني بيشتر شده.وگرنه ماماني قبل از من اين همه پرخوري نمي كرد با اين وجود دارم كامل ميشم و چيزهاي جديد از زندگي رو درك مي كنم. تازه متوجه پرستاري ها بابا جوني شدم كه نشون ميده مسوليت مردها سنگينه و فكر كنم من هم در اينده با آن مواجه خواهم شد.  يكي از برنامه هاي بعد از تولدم اينه كه مامان جونم رو اذيت نكنم و لي بجاش بابا جوني رو اذيت كنم، مثلا نذارم بخوابه. &nbs...
29 شهريور 1390

قرص

مامان و بابا چند وقتيه كه يه كلمه رو زياد تكرار مي كنن. به نظرم "قرص" باشه. هر سري كه مي ريم پيش خانم دكتر (دختر عموي مامان جونم) يه قرص جديد رو حواله دفترچه ميكنه. بهتون بگم تا حالا چند كلمه خارجي ياد گرفتم. Fefol, Ferion و شربت كلسيم و اين اواخر يه شربت بدبويي به نام شربت گياهي جالينوس باريج. شما اون وريها!!! عجب عالمي دارين. فكر كنم به همين قرص و داروها زنده اين. خلاصه ما هم اين طرف تابع شما هستيم.  دكتر ميگه براي سلامت مامان  جونم و من كه به سرعت در حال رشد هستم و وزنم  500 گرم و طول بدنم به حدود 30 سانتي متر رسيده، قرصهاي فوق به عنوان مكمل لازم است. ني ني هاي دنيا برام دعا كنين. ...
26 شهريور 1390

دوستان من

دوستان من تعجب نكنيد، من هنوز به دنيا نيومدم، تصاوير زيباي فوق متعلق به چهار ني ني با حاله كه در واقع دوستان من هستن. اولي محمد امين جون پسر عمومه كه در آينده خيلي با هم كار داريم. دومي ياسمن جون كه الان 7 ماهشه و عكس سومي مربوط به محيا كوچولو است كه 2 ماهشه. ياسمن اهل بجنورد و محيا اهل اصفهانه ولي اردبيل زندگي ميكنه. باباهاي ما 13 ساله كه با هم رفيقند، يعني از سال اول دانشگاه. اون عكس اخريه مربوط به نرگس خانوم كوچولوي با نمكه كه من با اون رفيق صميمي هستم. بابا و مامانش دوستهاي ما  هستن. اونا خيلي خوبن.   ...
19 شهريور 1390

درخت من

هديه زيبا بابا جوني و مامان جونم از قديما يه رسم تو بزرگترهامون بوده كه براي نوزادشون يه درختي مي كاشتند و به اسم اون مي كردند. حالا بابا و مامان من هم از اين رسم غافل نشدن و درخت زيباي سيب حياطمون رو به نام من كردند. درختهاي زيادي داخل باغمون هست كه من از بين اونها درخت سيب رو انتخاب كردم. البته مامان جون گفته امسال بايد درخت سرو رو برام بكارند كه ميفته اواخر دي ماه، يعني درست وقتي كه من 1 ماهه شدم. درخت سيب كه در پايين اين مطلب اومده 3 ساله است.  ...
19 شهريور 1390

برنامه ريزي هاي ماماني و باباجوني

سلام به همه ني ني هاي تو راه از دست اين ادم بزرگا كه گاهي اوقات مثل بچه ها ميشن. يك دنده و لج باز  من تقريبا پنج ماه و نيمم.  به نظرمن و خيلي هااا هنوز براي خريد سيسموني خيلي زوده. ولي اين ماماني  من چون خانم دكتر بهش گفته كه بايد هرروز پياده روي داشته باشه هرشب به بهانه پياده روي خودش  داره ليست اسباب بازي هاي منو  رديف مي كنه و به باباجوني ميده و ميافتن تو راه بازار..... ديگه از هرچي تفنگ و شمشير و  ماشين و توپ و... خسته شدم از بس كه شنيدم و ديدم. چند روز پيش كه خاله خونمون بود  شنيدم كه خاله به مامانم مي گفت پياده روي توي بازاري كه شلوغه براي نيني خوب نيست ممكنه كه دست يكي يهويي...
18 شهريور 1390

شعري براي مسافر كوچولو

مهموني   کنار گل تو باغچه  نشستن دو تا زنبور یه مهمونی گرفتن با یه دونه ی انگور                                خانوم و آقا مورچه رد میشدن از اونجا زنبورای مهربون صدا زدن بفرما!   شاپرک و کفشدوزک می پریدن رو گلها زنبورا ی مهربون صدازدن بفرما!   کنار باغچه حالا زیاد شدن مهمونا مورچه ها و کفشدوزک شاپرک و زنبورا   یه مهمونی گنده دادن اون ...
16 شهريور 1390

فقط پرسپوليس

فقط پرسپوليس اين بابا جوني عاشق فوتباله. برنامه 90 رو بايد نگاه كنه. من تازه فهميدم اون طرفدار تيم قرمز رنگ پايتخت يعني پرسپوليسه . من 6 تا عمو دارم كه همشون استقلالين و فقط بابا جوني قرمزه. من براي اينكه بابام تنها نباشه و ثابت كنم بچه ناخلفي نيستم طرفدار قرمز شدم هر چند امشب تو برنامه 90 جدول ليگ نگاه كردم حال و روزگار خوبي نداريم، ولي باز ميگم: فقط پرسپوليس . راستي مامان جونم هم قرمزه . پسر عموهام همه آبي و دايي و پسر دايي همه  قرمزن .  راستي شما چه رنگي هستين؟ ...
8 شهريور 1390

يك روز پر كار

يك روز پر كار مامان جونم كه سحري براي همراهي با بابا جوني بيدار شده بود و هيچي هم نخورده بود امروز تا ساعت 11 خوابيده بود و من هم به خاطر گرسنگي مجبور بودم يكي دو لگد به شكم مامان جونم بزنم تا بيدار شه و يه چيزي با هم بخوريم. بالاخره مامان جونم بيدار شد و بعد از گلاب به روتون و شستشوي سر و صورت راهي آشپزخانه شديم و جاتون خالي صبحانه اي در حد تيم ملي با هم خورديم. چاي قند پهلو ، پنير، مغز گردو و يك ليوان شير. يه ساعت بعد جاتون خالي آب انار خورديم بعد رفتيم تو حيات و  به درختها سر زديم. بعد رفتيم بازار كمي ميوه و نون و ... خريديم. ساعت 18 رفتيم آشپزخانه  تا برا بابا جوني افطار درست كنيم. ...
7 شهريور 1390

درباره اسم من

اسم من چيه؟ اسم من چند روز هست كه شده سئوال برو بچه هاي فاميل. دختر عموها يكسره از باباجوني و مامان جونم اسم منو مي پرسن اما اونا قول دادن كه اسم من، فقط بين ما سه نفر باشه تا روز تولدم. آخه بابا جوني ميگه تا اين مرحله فهميدم تولد بچه 5 مرحله شگفت انگيز داره: 1- وقتي خود پدر و مادر ميفهمند كه صاحب بچه شدن 2- وقتي كه خبر بچه دار شدن رو به فاميل ميدن 3- وقتي خبر پسر يا دختر بودن بچه رو ميدن 4- وقتي اسم بچه رو ميخوان به فاميل بگن 5- از همه مهمتر اينكه در هر مرحله دكتر به پدر و مادر ميكه بچه تون سالم در هر حال من از اسمي قشنگي كه باباجوني و مامان جونم برام انتخاب كردند خوشحالم چون حقم كه اسم خوبي داشته باشم. از اونها ممنون...
6 شهريور 1390
1